جدول جو
جدول جو

معنی مرده ساختن - جستجوی لغت در جدول جو

مرده ساختن
(شِ / شَ تَ)
خود را مرده ساختن. خود را به مردگی زدن خود را مرده وانمود کردن. چون مردگان بی حس و حرکت افتادن: من نیز خویشتن را در میان ایشان انداختم و خویشتن را مرده ساختم. (تاریخ بخارا).
معنی مردن ز طوطی بد نیاز
در نیاز و فقر خود را مرده ساز.
مولوی
لغت نامه دهخدا
مرده ساختن
خود (خویشتن) را مرده ساختن، خود را همچون مرده ساختن، خود را مرده وانمود کردن: من نیز خویشتن را در میان ایشان انداختم و خویشتن را مرده ساختم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرتب ساختن
تصویر مرتب ساختن
نظم و ترتیب دادن، مرتب کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ دَ / دِ)
چون مرده. بی حس و حرکت:
گر چه کفن سفید یک چند
بر سبزه مرده سان برافکند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
سرمایه ساختن. بضاعت فراهم کردن:
چون وزیر از رهزنی مایه مساز
خلق را تو برمیاور از نماز.
مولوی.
و رجوع به مایه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ کَ دَ)
صف بستن. رده بستن. صف کشیدن. در صف درآمدن. بردیف ایستادن:
دو لشکر رده ساختند از دو سوی
جهان گشت پر گرد پرخاشجوی.
اسدی.
بزرگان رده ساخته بر چمن
میان سنبل و شنبلید و سمن.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
راه ساختن. رجوع به راه ساختن و راه سازی شود، ظاهراً کنایه از ره پیمودن و طی طریق کردن:
ز یک روزه، دوروزه ره ساختن
به ازاسب کشتن ز بس تاختن.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(دَ اَ دی دَ)
گول زدن. فریفتن. غره کردن. رجوع به غره شود:
به دیو امل عقل غره نسازم
به باد طمع طبعخرم ندارم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تُ/ تُ رُ رو شُ دَ)
درست کردن راه. ساختن راه. راهسازی. و رجوع به راهسازی شود
لغت نامه دهخدا
(شِ شُ دَ)
تهیۀ مرکب کردن. دوده و سیاهی دوات درست کردن، ترکیب کردن. پیوستن. پیوند دادن:
ده انگشتت مرتب کرد بر کف
دو بازویت مرکب ساخت بر دوش.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ دَ)
برنشست قرار دادن. وسیلۀ سواری ساختن. اقتعاد، ستور را مرکب خویش ساختن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ تَ)
پاره کردن. دریدن. چاک ساختن. (برهان قاطع) ، بمعنی درست کردن خرقه نیز آید (از اضداد است)
لغت نامه دهخدا
(سِ تُ دَ)
نشان دادن. ارائه دادن. عرضه کردن. عرضه دادن:
چون بیابد برده ای را خواجه ای
عرضه سازد از هنر دیباچه ای.
مولوی
لغت نامه دهخدا
مقدم داشتن در صدر قرار دادن: مضمون این داستان یکی از فضلا که در آن مجلس حاضر بوده است و سخنانی که ذکر کرده شد بگوش خود شنیده ثبت کرده است و آنرا بکریمه ما شهدناالابماعلمنا مصدر ساخته و در آخر باین کلمات ختم نموده
فرهنگ لغت هوشیار
به سامان داشتن سامان دادن مرتب کردن، . . و دو جانبش دو دروازه گشاده و همه را شرفه و کنگره و سنگ انداز مرتب ساخته که حقا اتمام آن کار از دست سلاطین. . بیک ساا دشوار آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدرج ساختن
تصویر مدرج ساختن
زینه بندی دارای درجه کردن زینه بندی
فرهنگ لغت هوشیار
مویه ساختن وا سوخت سرودن شعری در رثای مرده ای گفتن: مرثیه سازم که مرد شاعرم تا ازینجا برگ و لالنگی برم. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
پروانه دادن دستوری دادن مرخص کردن: و بعد از این قضایا مرتضی قلی خان پرناک را (که) حاکممشهد نموده بود مرخص ساخت که نعش مبارک شاه جنت مکان را برداشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکدر ساختن
تصویر مکدر ساختن
تیره کردن، دلگران کردن تیره و تار کردن، تنگدل کردن غمگین ساختن: (دلاوران لشکر منصور پیش رفته آبرا از پای کوه بگردانیدند و آنچه در آن موضع ماند بهر گونه قاذورات و پلیدیها ملوث و مکدر ساختند) (ظفرنامه یزدی. چا. امیر کبیر 408: 2)
فرهنگ لغت هوشیار